کد مطلب:164594 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:114

در شهادت شجاعان از اصحاب امام
و باید دانست كه همه ایشان از شجاعان نامدار بودند. اگر چه در بعضی شجاعت به ظهور نرسیده. مانند این كه بعضی را جنگ نكرده كشتند. مانند این كه امیرالمؤمنان را در محراب عبادت به یك ضربت كشتند و این منافات با شجاعت او ندارد. مجملا؛ كلام در این فصل در چند امر است:


امر اول: در شهادت حر بن یزید ریاحی است - رضوان الله علیه.

بنابر روایت ملهوف:

پیش ایستاد عمر بن سعد - لعنة الله تعالی - و تیری به جانب لشكر امام زمان انداخت و گفت كه شهادت دهید برای من نزد امیر كه من اول كسی بودم كه تیر انداخت. در آن وقت تیرهای قوم، مانند باران آمد. پس خلیفه ی خدا و پاره ی جگر پیغمبر مصطفی به اصحاب خود فرمود كه برخیزید خدا شما را رحمت كند، به جانب مرگ كه از او ناچار است. پس این تیرها فرستاده شدگان قوم می باشند به سوی شما. پس ساعتی از نهار مقاتله نمودند و بر یكدیگر حمله كردند تا این كه جماعتی از لشكر امام حسین به درجه ی رفیعه ی شهادت رسیدند. پس آن جناب به دست یداللهی ریش مباكش را گرفت و فرمود: سخت شد غضب خدا بر قوم نصاری، در زمانی كه خدا را ثالث ثلثه دانستند. و سخت شد غضب خدا بر مجوس در زمانی كه عبادت كردند شمس و قمر را، نه خدا را. و سخت شد غضب خدا بر قومی كه متفق الكلمه شدند بر قتل پسر پیغمبر خودشان. آگاه باشید، قسم به خدا، كه اجابت نمی كنم ایشان را به چیزی از آنچه اراده دارند تا این كه ملاقات كنم و حال این كه به خون خود خضاب شده باشم. پس صدا زد كه آیا فریادرسی نیست كه به فریاد ما برسد برای رضای خدا؟ آیا دفع كننده ای نیست كه دفع بلا از حرم رسول خدا كند؟ [1] .

بنابر مقتل ابی مخنف:

ندا كرد: وا محمداه، وا ابا القاسماه، وا جداه، وا علیاه وا حسناه، وا جعفراه، وا حزناه! پس از آن ندا كرد كه ای قوم! آیا كسی نیست كه به ما پناه دهد؟ آیا یاری


كننده ای نیست كه ما را یاری كند؟ آیا طالب بهشتی نیست كه یاری كند ما را؟ آیا ترسنده ای از عذاب خدا نیست كه دفع شر از ما نماید؟ پس گریست گریستن شدیدی. و فرمود:



انا ابن علی الطهر من الهاشم

كفانی بهذا مفخر حین الفخر



منم پسر علی پاك از آل هاشم. كفایت می كند مرا همین فخر در زمانی كه فخر كنم.



و فاطمة امی و جدی محمد

و عمی هو الطیار فی الخلد جعفر



و فاطمه ی زهرا مادر من است و جدم محمد است و عمویم پرواز كننده ی در بهشت، جعفر است.



بنا ظهر الاسلام بعد خموده

و نحن سراج الله فی الارض نزهر



به ما ظاهر شد اسلام بعد از پنهان شدنش و ما چراغ خدائیم كه در زمین می درخشیم.



و شیعتنا فی الخلق اكرم شیعة

و مبغضنا یوم القیمة یخسر



و شیعه ی ما در میان مردمان گرامی ترین گروه می باشند و دشمن ما در روز قیامت زیان می كند.

پس چون این كلام سعادت فرجام به گوش حر بن یزید ریاحی رسید [2] .

بنابر روایت ارشاد:

چون حر دید كه قوم بر قتال حسین جازم شدند، به عمر گفت: آیا عمر! آیا مقاتله می كنی این مرد را؟ عمر گفت: بلی، قسم به خدا، جنگ سختی كه آسان ترین او این باشد كه سرها از بدن جدا و دست ها بریده شود. حر گفت: چرا در این سخنی كه از شما خواهش می كند رضا نمی شوید؟ عمر گفت: كه اگر كار در دست من بودی راضی می شدم. و لیكن امیر تو از آن امتناع دارد. پس


حر از مردمان كناره گرفت و به گوشه [ای] ایستاد. و با او مردی بود از قوم او، كه او را قرة بن قیس می گفتند. حر گفت: ای قرة! آیا امروز اسب خود را آب دادی؟ گفت: نه. حر گفت: آیا اراده نداری كه اسب خود را آب دهی؟ قرة می گوید: قسم به خدا گمان كردم كه او می خواهد از جنگ كناره جوید و ناخوش دارد كه این من او را به آن حال ببینم، پس گفتم كه من اسب را آب نمی دهم. حر گفت كه من می روم كه اسب را آب دهم. پس از آن مكان كناره گرفت. پس، قسم به خدا كه اگر مرا بر خیال خود مطلع می كرد، من هم همراه او به جانب حسین می رفتم! [3] .

مؤلف گوید كه: این مرد را چه قدر گمراهی فرو گرفته كه چنین سخنی دروغ گفته! اگر او را این خیال بود صحرا وسیع بود، می خواست او هم برود و حاجت به آن نبود كه به همراه حر برود.

بنابر روایت ابی مخنف:

حر به پسرعم خود، قرة بن قیس، گفت كه ای پسر عم! آیا نمی بینی كه حسین طلب پناه می كند و كسی او را پناه نمی دهد! و طلب فریادرسی می كند و كسی به فریاد او نمی رسد؟! آیا می آئی كه به نزد او رویم؟ و پیش روی او جهاد كنیم و روح ما را فدای او كنیم؟ شاید به شهادت فایز شویم! و در روز قیامت در زمره ی او باشیم. قرة گفت: مرا به این حاجتی نیست. پس حر به جانب پسرش روی آورده و گفت: ای پسرك من! مرا صبری بر آتش و غضب خداوند جبار نیست و مباد محمد خصم من در روز قیامت. ای پسرك من! بیا برویم به جانب حسین - علیه السلام - مجاهده كنیم در پیش روی او. پس شاید كه خدا ما را با شهداء بنویسد پس رستگار شویم به شهادت. پس پسرش گفت كه من


مخالف تو نیستم در هر چه مرا به آن امر كنی [4] .

بنابر روایت ارشاد:

پس حر شروع كرد كه كم كم نزدیك به جانب حسین می شد. پس مهاجر بن اوس به او گفت كه ای پسر یزید! چه اراده داری؟ آیا اراده داری كه بر لشكر حسین حمله كنی؟ پس حر را لرزه در اندام افتاد. پس مهاجر به او گفت كه كار تو را به مرا به شك انداخت. قسم به خدا در هیچ مكانی تو را به این حالت ندیدم و اگر از من سؤال می كردند از شجاع ترین اهل كوفه، هر آینه از تو تجاوز نمی كردم پس این چه حالتی است كه از تو مشاهده می كنم. پس حر به او گفت كه قسم به خدا كه من خود را مخیر در میان بهشت و دوزخ می بینم. پس قسم به خدا كه اختیار نمی كنم بر بهشت چیزی را، اگر چه پاره شوم و سوزانده شوم [5] .

بنابر روایت ملهوف:

تازیانه بر اسب خود زد در حالتی كه قاصد به جانب امام حسین بود. و دست خود را بر سر خود گذاشت - چنان كه طریقه ی گناهكاران عرب در آن زمان چنان بود - و می گفت: خداوندا! به سوی تو بازگشت كردم. پس توبه مرا بپذیر كه دل دوستان تو را به درد آوردم و اولاد پیغمبر تو را ترسانیدم. [6] .

بنابر روایت ابی مخنف:

پس حر می بوسید در پیش روی حسین زمین را. پس حسین گفت: ای شیخ! سر خود را بلند كن. پس حر سر خود را بلند ساخت [7] .


بنابر روایت ارشاد:

حر گفت: فدای تو شوم! ای پسر پیغمبر! منم صاحب تو كه نگذاشتم كه تو برگردی. و به همراه تو آمدم و در این مكان تو را حبس كردم، و گمان نداشتم كه قوم رد می كنند آن خواهشی را كه می كردی. و ندانستم كه به این روز تو را می نشانند. قسم به خدا، اگر می دانستم كه ایشان كار تو را به این جا می رسانند مرتكب نمی شدم آن چه را كه مرتكب شده بودم! - یعنی اگر می دانستم كه با تو جنگ می كنند سر راه، بر تو نمی گرفتم تو را به اینجا نمی آوردم - و من توبه كننده ام به سوی خدا از آنچه كردم. پس آیا برای این كار، توبه [ای] از برای من می بینی؟ پس حضرت امام حسین - علیه السلام - فرمود: بلی، خدا توبه ی تو را قبول می كند. پس نازل شو از اسب. حر عرض كرد كه پس من سوار باشم برای تو بهتر است از پیاده بودن من. ساعتی در روی اسب با ایشان مقاتله می كنم و آخر كار از اسب خواهم در گردید [8] .

بنابر روایت ابن نما:

حر عرض كرد كه چون ابن زیاد مرا به سوی تو روانه ساخت از قصر بیرون شدم. پس ندائی شنیدم از پشت سر خودم كه: مژده باد تو را، ای حر، به خوبی! پس برگشتم و نگاه كردم، هیچ كس را ندیدم. پس گفتم قسم به خدا كه این مژده نیست و حال این كه من به جنگ حسین می روم و هنوز قصد نداشتم كه متابعت تو كنم. پس امام حسین فرمود كه: هر آینه به مزد و خوبی رسیدی [9] .

بنابر روایت ملهوف:


حر گفت: چون من اول كسی بودم كه بر تو خروج كردم. پس مرا اذن بده كه من اول كسی باشم كه در پیش روی تو كشته شوم؛ شاید بوده باشم از كسانی كه در روز قیامت با جد تو مصافحه [10] می كنند. [11] .

علامه ی مجلسی فرموده كه:

قول حر كه گفت: اول كشته شده باشم، مراد اول كشته شدگان از مبارزین است و الا پس جماعتی بودند كه در حمله ی اولی كشته شده بودند. پس اول كسی كه به مبارزت رفت، حر بود [12] .

بنابر روایت ابی مخنف:

حر به جانب پسرش رو آورد و گفت: ای پسرك من! حمله كن بر دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا. پس آن پسر حمله آرود و آن قدر جهاد نمود كه بیست و چهار نفر را روانه ی سفر ساخت. پس از آن كشته شد. پس چون پدرش به او نظر نمود خوشحال شد، خوشحال شدن سختی. و گفت: حمد مر خدای را كه شهید شد فرزند من در پیش روی حسین! و گفت: ای آقای من! به حق جدت رسول خدا كه مرا اذن ده تا به مبارزت این قوم بروم. پس من اول كسی بودم كه خروج كرد بر تو، دوست دارم كه كشته شوم در پیش روی تو. پس حسین گفت كه به مبارزت برو و بگو: لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم. پس به مبارزت رفت و جولان داد اسب خود را، و میان دو لشكر خود را شناسانید [13] .

بنابر روایت ارشاد:


پس حر در پیش روی حسین ایستاد و گفت: ای اهل كوفه! مادران شما به عزای شما بنشینند، كه خواندید این بنده ی صالح را كه چون به نزد شما آید اطاعت او كنید. و گمان داشتید كه جان خود را بر او نثار كنید. پس از آن با او خدعه كردید تا او را بكشید، و نفسهای خود را محافظت نمودید. و سینه و حلق او را گرفتید و احاطه كردید به او از هر جانب، تا منع كنید او را از توجه به سوی بلاد خدا كه وسعت دارنده است. پس مثل اسیر شد در دست شما كه نمی تواند نفعی به خود رساند و نه ضرری از خود دفع نماید. و منع نمودید او را و زنان و كودكان و اهل او را از آب فرات جاری كه از آن یهود و نصاری و مجوس می خورند و در او خوكهای صحرا غوطه می زنند و همچنین سگان بیابان. پس تشنگی ایشان را انداخته. بد عملی كردید با محمد و ذریه ی او. خدا در روز تشنگی شما را سیراب نكند [14] .

و به روایت امالی صدوق:

حر می گفت: اضرب فی اعناقكم بالسیف عن خیر من حل بلاد الخیف؛ می زنم در گردنهای شما به شمشیر، از بهترین كسی كه در بلاد خیف بوده. پس هیجده نفر را به جهنم فرستاد [15] .

بنابر روایت ابی مخنف:

حمله كرد بر قوم: و همیشه مقاتله می كرد تا این كه پنجاه مرد را بر زمین انداخت. عمر ابتر گفت: او را تیرباران كنید. پس آنقدر تیر بر او زدند كه اعضای او مانند اعضای خارپشت شد و بر او حمله كردند [16] .


بنابر روایت بحار:

چون حر به حسین ملحق شد مردی از تمیم كه او را یزید بن سفیان می گفتند، گفت كه: اگر حر را بیابم، نیزه بر او زنم. پس چون حر در میان مقاتله بود و بر گوش و ابروهای اسب او ضربت رسیده بود و خون می ریخت، حصین گفت: ای یزید! این است آن حر كه تو آرزوی او را می كردی. گفت: بله. پس یزید به نزد او رفت كه حر در همان لحظه او را كشت و چهل سواره و پیاده را به خاك انداخت تا اسب او را پی كردند. [17] .

بنابر روایت ارشاد:

لشكر بر سر او ریختند. پس شریك شد در قتلش ایوب بن مسرح و مردی دیگر از سواران كوفه [18] .

و بنابر روایت امالی صدوق:

حسین بر سر حر آمد و حال این كه از رگهای او خون جاری بود. و فرمود به به ای حر! تو آزادی، همچنان كه آزاد نامیده شدی در دنیا و در آخرت [19] .

بنابر روایت ملهوف:

حر را به نزد حسین آوردند. پس آن جناب خاك از روی او پاك كرد و می گفت: تو آزادی، همچنان كه مادرت تو را حر نامید، آزادی در دنیا و در آخرت [20] .

پس بعضی از اصحاب بر حر این مرثیه را گفتند. و به روایتی علی بن الحسین این


مرثیه را گفته. و بنابر مشهور، امام حسین این مرثیه را گفت:



لنعم الحر حر بنی ریاح

صبور عند مختلف الرماح



هر آینه خوب است حر آن حری كه از قبیله بنی ریاح است صبركننده است در نزد آمد و شد نیزه ها.



و نعم الحر اذ نادی حسین

فجاد بنفسه عند الصیاح



و خوب است حر در زمانی كه حسین ندا كرد پس جود كرد به نفس خود در نزد او از حسین [21] .

و در كتب مقاتل «حسینا» به نصب مذكور است [22] و باید سهو باشد، زیرا كه او فاعل نادی است. و بقیه این مرثیه را در كتاب مواعظ ذكر كردم.

امر دوم: در شهادت عبدالله بن عمیر است. و او از مشاهیر شجاعان زمان بود.

بنابر روایت ارشاد این كه:

بعد از تیر انداختن عمر بن سعد، بنای مبارزت گذاشتند. پس یسار ملعون، مولای زیاد بن ابی سفیان، به میدان آمد. پس عبدالله بن عمیر به مبارزت او رفت. یسار گفت كه تو كیستی؟ پس عبدالله نسب خود را بیان كرد. یسار گفت: من تو را نمی شناسم. باید به مبارزت من زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر آید. عبدالله گفت: ای پسر زن زناكار! تو را احتراز از مبارزت مردمان است. پس بر او پیچید و خواست بر او ضربتی زند كه سالم، مولای عبیدالله بن زیاد، بر عبدالله حمله آورد. پس اصحاب حسین فریاد كردند كه ای عبدالله! این غلام دیگر بر تو تاخت، غافل مباش. پس او مطلع نشد تا این كه سالم به او رسید و ضربتی به عبدالله وارد آورد. عبدالله دست مباركش را سپر كرد. پس انگشتان


دست چپ عبدالله بریده شد. پس عبدالله بر او حمله كرد و سالم را به درك فرستاد و یسار را نیز به درك فرستاد. پس برگشت و حال این كه هر دو را كشته بود [23] .

مؤلف این كتاب اكلیل گوید كه هر چه در كتب مقاتل فحض كردم، عاقبت كار عبدالله بن عمیر را نفهمیدم، و كسی متعرض نشد كه آیا او شهید شد یا نه! بلكه بیش از همین قدر كه گفته شد زیادتر ذكر نكرده اند.معلوم است كه او شهید شد لیكن گویا كه در جنگ مغلوبه كشته شد؛ چنان كه بعضی در جنگ مغلوبه كشته شدند. شهادت ایشان را ذكر نكرده اند.

امر سوم و چهارم: در شهادت عمرو بن خالد ازدی است.

بنابر روایت بحار:

عمرو بن خالد ازدی به میدان آمد و می فرمود:



الیك یا نفس الی الرحمن

فابشری بالروح و الریحان



لازم است بر تو، ای نفس، كه میل كنی به سوی خدا! پس مژده باد تو را به راحت و ریحان جنت!

بعد از اشعار چند، چندان كارزار كرد كه تا شربت شهادت نوشید [24] .

بنابر روایت مناقب:

پسر عمرو خالد رجز خواند و آنقدر كارزار كرد تا شربت شهادت چشید و به پدر بزرگوارش، عمرو، در بهشت ملحق گردید [25] .


امر پنجم: در شهادت سعد بن حنظله ی تمیمی است.

بنابر روایت مناقب:

پس از آن سعد بن حنظله تمیمی مبارزت كرد و رجز خواند و حمله كرد و كارزاری سخت كرد تا به درجه ی شهادت رسید. [26] .

امر ششم: بنابر روایت مناقب:

بعد از آن عمیر بن عبدالله مذحجی به مبارزت [پرداخت] و رجز خواند و قتال نمود تا این كه مسلم ضبابی پلید و عبدالله بجلی ملعون عنید او را شهید كردند. [27] .

امر هفتم و هشتم: در شهادت شجاع روزگار زهیر بن قین بجلی است.

بنابر روایت ابی مخنف:

بعد از شهادت حبیب بن مظاهر، انكسار و شكستگی در حال امام حسین ظاهر شد. پس [امام] فرمود: [انا لله و انا الیه راجعون] [28] پس زهیر بن قین عرض كرد كه پدر و مادرم فدای تو باد، ای پسر پیغمبر! این چه شكستگی است كه در شما ملاحظه می كنم؟! آیا ما بر حق نیستیم؟ حضرت امام حسین فرمود: بلی، قسم به خدای خلق، به درستی كه من علم یقین دارم كه من و شما بر حق و هدایتی هستیم كه به آن خدا و پیغمبر راضی هستند. زهیر عرض كرد كه پس تو را چیست كه برای ما راضی به كشته شدن نیستی تا این كه به بهشت رویم و به نعمتهای آن برسیم، ای آقای من! و به سوی پروردگار غفور رحیم رویم. آیا اذن می دهی برای من به جنگ؟ آن جناب فرمود: به مبارزت برو!


خدای تعالی جزای كار تو را دهد و مقام تو را بلند كند. پس زهیر بن قین به مبارزت رفت و رجزی خواند. پس بر لشكر حمله كرد و بیست نفر از ایشان را كشت و برگشت و عرض كرد: ای آقای من! به درستی كه من ترسیدم كه فوت شود مرا این نماز با تو. پس به من نماز كن [29] .

بنابر روایت بحار:

آن جناب به زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفی گفت كه پیش روی من بایستید تا نماز ظهر را بگذارم. پس این دو نفر در پیش روی ایستادند با نصف از اصحاب آن جناب، تا به ایشان نماز خوف گذارد. و روایت شد كه سعید بن عبدالله حنفی در پیش روی حسین ایستاد و خود را نشانه ی تیر نمود، و او را تیرباران كردند. هر زمانی كه حسین به جانب راست و چپ میل می كرد، سعید در پیش روی او می ایستاد. پس آن قدر تیر به او انداخته شد تا این كه به زمین ساقط شد و می گفت: خدایا! لعنت كن ایشان را، لعن عاد و ثمود! پروردگارا! به پیغمبر خود سلام برسان، و برسان او را، آنچه را كه به من رسید از درد جراحت. پس من اراده كردم یاری ذریه ی پیغمبر تو را. پس از آن فوت شد. پس دیدند كه به او سیزده تیر زده بودند، سوای ضرب شمشیر و زخم نیزه. تا اینجا كلام بحار بود. [30] .

مؤلف كتاب اكلیل می گوید: كه عجب از صاحب بحار كه این كلام كه ذكر شد، ذكر فرمود، و پس از یك صفحه بار دیگر فرموده كه:

بعد از شهادت زهیر بن قین، سعید بن عبدالله حنفی مبارزت نمود و رجزی خواند و آنقدر مقاتله كرد تا این كه به درجه ی شهادت رسید [31] .


و این تكویر و خبط است.

بنابر روایت ملهوف:

امر كرد حسین، زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفی را، كه در پیش روی من بایستید با نصفی از اصحاب باقی ماندگان تا نماز ظهر را گذارم. پس با ایشان نماز خوف گذارد. پس تیری به جانب امام حسین آمد. سعید بن عبدالله پیش ایستاد و آن تیر را به نفس خود خرید و خود را نشانه ی آن ساخت و قدم از قدم برنداشت تا این كه بر زمین افتاد [32] .

و ابن نما گوید كه:

بعضی گفته اند كه آقای ما حسین و اصحابش فرادی نماز را به ایماء و اشاره اداء نمودند. [33] .

بنابر روایت ابی مخنف:

چون امام حسین از نماز ظهر فارغ شد، تحریص كرد اصحابش را بر قتال و فرمود: ای مكرمین! این بهشت است كه درهای آن گشوده و نهرهای آن به هم پیوسته و میوه های آن رسیده، و این پیغمبر است و شهدائی كه با او كشته شدند در راه خدا، توقع از قدوم شما می كشند و به هم دیگر به شما مژده می دهند. پس حمایت كنید از دین خدا و دین پیغمبر خدا و دفع كنید از حرم رسول الله و حرم ذریه ی او. پس آن جناب صدا زد به زنان خود كه بیرون آئید. پس بیرون آمدند و حال این كه موهای خود را باز كرده بودند و گریبانهای خود را دریده بودند، گریه می كردند و می گفتند كه ای گروه مسلمانان و گروه موحدان! خدا را یاد كنید. خدا را یاد كنید در ذریه ی پیغمبر شما، بر ایشان غیرت بورزید و


حمایت از ایشان كنید. پس حضرت امام حسین - علیه السلام - فریاد زد: ای امت تنزیل و ای حفظه ی قرآن! حمایت كنید از این حریم و سستی نكنید از ایشان! پس چون اصحاب، كلام آن جناب را شنیدند، گریستند، گریستن شدیدی. پس عرض كردند: ای فرزند پیغمبر خدا! جانهای ما فدای جای تو و خونهای ما حافظ خون تو باد. قسم به خدا كه نمی رسد به سوی تو و نه به سوی ایشان بدی، و حال این كه در بدنهای ما رگی بجهد. پس امام حسین فرمود كه خدا شما را جزای خیر دهد از ما و مژده باد شما را به بهشت، و قدوم بر جدم، محمد مصطفی و پدرم، علی مرتضی و مادرم فاطمه ی زهرا و برادرم، حسن و جعفر طیار و شهدائی كه كشته شدند با جدم پیغمبر و پدرم علی مرتضی و همه ی ایشان به سوی شما مشتاق می باشند. پس چون زهیر بن قین این سخن را شنید، به جانب لشكر به مبارزت رفت و رجزی خواند. [34] .

بنابر روایت محمد بن ابی طالب:

آنقدر قتال كرد تا صد و بیست مرد را بر خاك هلاك انداخت. پس كثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی با او در آویختند و آن بزرگوار را شهید كردند. چون آن بزرگوار بر خاك افتاد، حسین فرمود كه: خدا تو را [از رحمت خود] دور نكند، ای زهیر! و لعنت كند كشنده تو را، مثل لعنت آن كسانی كه به میمون و خوكان مسخ شده اند [35] .

امر نهم: بنابر روایت بحار:

عبدالرحمن بن عبدالله الیزنی به مبارزت مبادرت كرد و می گفت:



انا ابن عبدالله من آل یزن

دینی علی دین حسین و حسن



منم پسر عبدالله از آل یزن. دین من بر طبق دین حسین و حسن است.




اضربكم ضرب الفتی من الیمن

أرجوا بذاك الفوز عند المؤتمن



می زنم شما را زدن جوانی از اهل یمن؛ امید دارم به جنگ رستگار شدن را در نزد خدای مؤتمن [36] .

پس بر لشكر عمر حمله ور شد. پس آنقدر جهاد كرد تا شهید گردید [37] .

امر دهم: بنابر روایت ملهوف:

عمرو بن قرطه ی انصاری بیرون آمد و از امام حسین دستوری خواست. پس به او رخصت داد. پس قتال كرد مانند قتال مشتاقین به سوی جزآء. و مبالغه كرد در خدمت پادشاه آسمان تا جمعی كثیر را از گروه ابن زیاد به دار البوار فرستاد. و جمع كرد میان جهاد و سداد. و به جانب حسین هر تیری كه می آمد به جان خود می خرید. و هیچ شمشیری به جانب حسین نمی آمد، مگر این كه عمرو آن را به دل خود جا می داد. پس گفت: ای پسر پیغمبر خدا! آیا وفا كردم؟ آن جناب فرمود: بلی. تو در پیش روی من در بهشت خواهی رفت. پس پیغمبر خدا را از من سلام برسان. پس آنقدر جهاد كرد تا كشته شد [38] .

امر یازدهم: بنابر روایت لهوف:

عبدالله بن خالد صایدی به مبارزت رفت و عرف كرد: ای ابو عبدالله! فدای تو شوم، می خواهم كه به اصحاب خود ملحق شوم و كراهت دارم این كه از تو جدا شوم، پس ببینم كه تو تنهائی از اهل خود كشته شده [ای]. پس حسین فرمود كه: برو كه ما به تو ملحق شونده ایم در ساعت دیگر. پس پیش رفت و قتال كرد تا این كه كشته شد [39] .


امر دوازدهم: بنابر روایت ملهوف:

حنظلة بن سعد شامی آمد و در پیش روی امام حسین ایستاده و او را از تیرها محافظت می كرد و شمشیرها و نیزه ها كه به جانب امام حسین می آمد به جان می خرید. پس لشكر را موعظه كرد [40] .

بنابر روایت مناقب:

آن جناب فرمود: بس است، زیرا كه اینها مستوجب عذاب شدند. حنظلة عرض كرد كه راست گفتی! فدایت شوم؛ آیا پس نمی رویم به سوی پروردگار ما پس ملحق شویم به برادران ما؟ آن جناب فرمود كه برو به سوی آن چه بهتر است برای تو از دنیا و آنچه در دنیا است، و به سوی ملكی كه كهنه نمی شود.پس حنظله گفت: سلام بر تو باد! ای پسر پیغمبر خدا! صلوات بفرستد خدا بر تو و بر اهل بیت تو، و جمع كند میان ما و شما در بهشت. حضرت امام حسین گفت: آمین! آمین! [41] .

بنابر روایت لهوف:

پس حنظله پیش رفت و كشتار بسیار كرد و صبر بر اهوال كارزار كرد تا این كه كشته شد [42] .

امر سیزدهم: از جمله ی شجاعان نامدار و عباد روزگار، سوید بن عمرو بن ابی المطاع بود.

بنابر روایت لهوف:


مرد بزرگوار كثیر الصلوة بود. پس به میدان آمد و قتال كرد مانند شیر درنده و مبالغه نمود به صبر بر شداید كارزار، تا این كه در میان كشتگان افتاد و حال این كه جراحات بسیار بر بدنش رسیده بود و از زیادتی جراحات سنگین شده بود. پس بیحال افتاده بود و به او حركتی نبود تا این كه شنید كه لشكر می گویند حسین كشته شد پس كاردی از میان موزه ی خود بدر آورد و به آن جهاد كرد تا این كه شهید شد [43] .

امر چهاردهم: بنابر روایت مناقب:

یحیی بن سلیم مازنی بیرون آمد و رجز خواند. پس از آن، حمله كرد پس جهاد كرد تا به اعلی درجه ی شهادت رسید و به خون خود غلطید - رضی الله عنه [44] .

امر پانزدهم: بنابر روایت مناقب:

قرة بن أبی قرة غفاری روی به میدان كارزار نهاد و رجزخوانان حمله بر لشكر عمر كرد و آنقدر جهاد كرد كه به درجه ی رفیعه ی شهادت رسید [45] .

امر شانزدهم و هیفدهم و هیجدهم: بنابر روایت مناقب:

مالك بن انس مالكی رجز خواند و مقاتله كرد تا این كه شهید شد [46] .

بنابر روایت ابن نما:

اسم او انس بن حارث كاهلی [بود] [47] .


پس از آن بنابر روایت مناقب:

عمرو بن مطاع جعفی به مبارزت آمد و رجز خواند پس حمله كرد و قتال كرد تا این كه به درجه ی شهادت رسید [48] .

بنابر روایت بحار:

پس از آن حجاج بن مسروق كه مؤذن حسین - علیه السلام - بود به میدان آمد و رجز خواند. پس از آن حمله كرد و آنقدر جهاد كرد تا این كه كشته شد [49] .

امر نوزدهم: بنابر روایت ابی مخنف:

ابراهیم بن حصین روی به میدان كارزار نهاد و رجز خواند و حمله ور بر لشكر مخالف شد و هفتاد نفر را به آتش جهنم فرستاد پس از آن كشته شد [50] .

امر بیستم: بنابر روایت ابی مخنف:

معلی بن معلی به مبارزت آمد، و او از معایف شجاعان نامدار بود، و معروف به شدت و صولت [51] و مقاتله بود. رجز خواند، پس بر لشكر حمله آورد. بیست و چهار نفر را بر خاك هلاك انداخت. پس او را اسیر كردند و نزد پسر سعد باز داشتند. پس امر كرد كه گردن او را زدند [52] .

امر بیست و یكم و بیست و دوم: بنابر روایت ابی مخنف:

طرماح بن عدی به میدان آمد و قتال سخت با لشكر عمر بن سعد كرد. پس از آن او را به درجه ی شهادت رسانیدند. [53] .


پس از آن، معلی بن حنظله ی غفاری به مبارزت آمد و آنقدر كشتار كرد تا این كه نیزه ی او شكست. پس شمشیر خود را از غلاف كشید و آنقدر مجاهده نمود كه بازویش از كار ماند و از ایشان بسیار كشت. پس اسب او به سر در آمد [54] و او را بر خاك انداخت. لشكر دور او را گرفتند و از ضرب شمشیر و طعن نیزه او را كشتند [55] .

امر بیست و سوم و بیست و چهارم و بیست و پنجم: بنابر روایت ابی مخنف:

مالك بن داود به میدان آمد و رجز خواند؛ و آنقدر جهاد كرد تا این كه پانزده نفر را به نیران فرستاد. پس از آن كشته شد [56] .

بنابر روایت مناقب:

جنادة بن حرث انصاری به میدان شتافت و رجز خواند و حمله كرد و آقدر مقاتله كرد تا شهید گردید. پس از آن، عمرو بن جناده آمد و رجز طولانی خواند و پس از آن قتال كرد تا این كه به درجه ی رفیعه ی شهادت فایز گردید [57] .

امر بیست و ششم: عابس بن شبیب شاكری از مبارزان آزموده و از شجاعان معروفین كوفه بود و او آن كسی بود كه زره را از بر [58] دور كرد و جهاد كرد و او آن كسی بود كه كسی به مبارزت آن سرور جرأت ننمود. ابومخنف گوید كه:

آن بزرگوار به نزد امام حسین آمد و سلام كرد كه ای ابا عبدالله! آگاه باش؛ قسم به خدا كه شام نمی كند نزدیكی و نه دوری بر روی زمین كه گرامی تر باشد بر


من، و نه دوست تر به سوی من از تو؛ و اگر قدرت می داشتم كه دفع ظلم و قتل از تو كنم به چیزی كه گرامی تر از جان و خون من باشد، هر آینه به جا می آوردم. سلام باد بر تو! ای ابا عبدالله! شهادت می دهم كه من بر هدایت تو و هدایت پدر تو می باشم. پس با شمشیر به جانب لشكر روان شد. ربیع بن تمیم گوید كه من چون دیدم كه عابس می آید، او را شناختم و مشاهده كرده بودم او را در جنگها، و او شجاع ترین مردمان بود. پس گفتم:ایها الناس! این شیر شیران است، این پسر شبیب است. بیرون نرود به سوی او احدی از شما. پس عابس شروع كرد به ندا كردن؟ ألا رجل؟ ألا رجل؟ آیا مردی نیست كه به مبارزت آید؟ ابن سعد حرامزاده گفت: او را سنگ باران كنید. پس از هر جانب شروع كردند به سنگ انداختن بر او. آن شیر غران چون كارزار آن ناكسان را چنان ملاحظه نمود، زره و كلاه خود خود را انداخت، پس بر لشكر پیچید. پس قسم به خدا كه هر آینه دیدم او را كه پیش انداخته و می راند زیاده از دویست نفر را. پس ایشان از هر جانب به دور او در آمدند. پس آن نامدار شربت شهادت نوشید. پس دیدم سر او را كه در دست چند نفر از مردان با قوت بود و هر یك می گفت كه من او را كشتم. ابن سعد گفت كه مخاصمه نكنید این شخص كسی نبود كه یك نفر او را بكشد. پس به این كلام میان ایشان جدائی انداخت [59] .

امر بیست و هفتم و بیست و هشتم: بنابر روایت مناقب:

عبدالله و عبدالرحمن غفاریان آمدند و گفتند:، ای ابا عبدالله! سلام بر شما باد! ما آمدیم كه در پیش روی تو كشته شویم و دفع بلا از تو نمائیم. آن جناب فرمود: خوش آمدید شما! نزدیك من بیایید. پس به نزدیك آن جناب رفتند و حال این كه هر دو می گریستند. آن جناب فرمود: ای دو پسر برادر من! چه


چیز به گریه آورد شما را؟ پس قسم به خدا كه من امید دارم كه بعد از ساعتی چشمهای شما روشن شود. ایشان عرض كردند كه خدا ما را فدای تو كند ای ابا عبدالله! قسم به خدا كه گریه ی ما بر خودمان نیست بلكه می گرییم برای این كه تو را می بینیم كه دشمنان دور تو را گرفته اند و ما قدرت نداریم كه بر تو نفع رسانیم. آن جناب فرمود كه خدا شما را جزای خیر دهد، ای دو برادرزادگان من! [به] سبب دلسوزی شما و مواساة شما با من مرا به نفسهای شما نیكوترین جزای پرهیزكاران. پس از آن به مبارزت رفتند و گفتند: سلام بر تو باد، ای پسر پیغمبر خدا! آن جناب فرمود: بر شما سلام و رحمت خدا باد و بركات خدا! پس آنقدر مقاتله نمودند تا كشته شدند [60] .

[امر] بیست و نهم: بنابر روایت مناقب:

یزید بن زیاد شعثاء هشت تیر انداخت كه پنج تیر از آنها را خطا نكرد و هر تیری كه می انداخت حسین می گفت: خدایا! تیر او را راست كن و ثواب او را بهشت عطا كن. پس لشكر بر او حمله كردند، پس او را كشتند [61] .

[امر] سی ام: بنابر روایت مناقب:

یزید بن مهاجر بیرون آمد؛ پس پنج نفر از یاران عمر را به تیر بر خاك هلاك انداخت و به سوی حسین می آمد و رجز می خواند و او را ابا الشعشاء از بنی بهدلة از كنده می خواندند [62] .

و دیگر سخنی، ارباب مقاتل در كشته شدن او ننوشته اند. البته شهید شد و شاید در جنگ مغلوب كه در چند دفعه كردند، شهید شده باشد.


[امر] سی و یكم و سی و دوم: بنابر روایت بحار:

سیف بن ابی الحرث بن سریع و مالك بن عبدالله بن سریع جابریان كه بطنی از قبیله ی بنی همدان می باشند، آمدند و ایشان را به بنو جابر می خوانند. و در پیش روی حسین با هم ملاقات كردند.پس گفتند: سلام بر تو باد، ای پسر پیغمبر خدا! آن جناب فرمود: بر شما سلام باد! پس از آن، ایشان آنقدر جهاد كردند تا این كه كشته شدند و شهید گشتند [63] .


[1] الملهوف:158 و 159.

[2] مقتل ابي مخنف:75.

[3] الارشاد 99:2.

[4] مقتل ابومخنف:75 و 76.

[5] الارشاد 99:2.

[6] الملهوف:160.

[7] مقتل ابومخنف:76.

[8] الارشاد 99:2 و 100.

[9] مثير الاحزان:59 و 60.

[10] مصافحه: دست دادن.

[11] الملهوف:160.

[12] بحار الانوار 13:45.

[13] مقتل ابومخنف:76 و 77.

[14] الارشاد 100:2 و 101.

[15] امالي الصدوق:136.

[16] مقتل ابومخنف:78.

[17] بحارالانوار 14:45.

[18] الارشاد 104:2.

[19] امالي صدوق:136.

[20] الملهوف:160.

[21] بحار الانوار 14:45.

[22] بنگريد به: بحارالانوار 14:45.

[23] الارشاد 101:2.

[24] بحارالانوار 18:45.

[25] بحارالانوار 18:45، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 101:4.

[26] بحارالانوار 18:45، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 101:4.

[27] بحارالانوار 18:45 و 19، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 101:4 و 102.

[28] بقره 156:2.

[29] مقتل ابومخنف:66 و 67.

[30] بحار الانوار 21:45.

[31] بحارالانوار 26:45.

[32] الملهوف:165.

[33] مثير الاحزان:65.

[34] مقتل ابومخنف:67 و 68.

[35] بحار الانوار 25:45 و 26.

[36] مؤتمن: معتمد و امين، يكي از صفات باري تعالي.

[37] بحارالانوار 22:45.

[38] الملهوف:162.

[39] الملهوف:163 و 164.

[40] الملهوف:164.

[41] بحار الانوار 23:45 و 24.

[42] الملهوف:165.

[43] الملهوف : 165 و 166.

[44] بحار الانوار 24:45، و نيز بنگريد به مناقب ابن شهر آشوب 102:4.

[45] بحار الانوار 24:45، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 102:4.

[46] بحار الانوار 24:45 و 25، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 102:4.

[47] مثيرالاحزان:63.

[48] بحار الانوار 25:45. و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 102:4.

[49] بحار الانوار 25:45.

[50] مقتل ابومخنف:70.

[51] صولت: حمله بردن، هيبت.

[52] مقتل ابومخنف:70.

[53] مقتل ابي مخنف : 72.

[54] به سر در آمد.

[55] اسرار الشهادة به نقل از ابومخنف:297.

[56] مقتل ابومخنف:74.

[57] بحار الانوار 28:45، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 104:4.

[58] بر: تن، بدن.

[59] اسرار الشهادة:298.

[60] بحار الانوار 29:45.

[61] بحار الانوار 30:45.

[62] بحار الانوار 30:45 و 31.

[63] بحار الانوار 31:45.